مثل همه ی روزای دیگه نبود 

ساعتم زنگ نخورد ، خودم اگه میخواستم شاید تا ۱۱ می خوابیدم ولی بوی نم که از لا به لای درز پنجره میومد نشونی بارون نه بود که دلم می خواست برم ببینم به قول سارا از اون بارونایی نبود که خوش حالت کنه ، تنها بودن توی خونه حس آرامشو  دو چندان می کرد هر چند شب قبلش کابوس ناخود آگاهم بوی آرامش نمی داد ولی وقتی با اون قیافه ی نا آشنا توی آینه بر خوردم و یه آب به سر و صورتم پاشیدم و زیر شیر جوشو روشن کردم تا تنها و تنها خوش حالی همیشگی اول صبحم یعنی قهوه رو درست کنم حالم خیلی بهتر شد.

هر روز برام مثل یادآوری خوب شدنمه 

من بهتر میشم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها